راحت بخواب ای مرد//سختی تمام شد//دغدغه خاک شد//مرد آب شد//دوبار دیدمت//ولی ای کاش صد هزار بار دیده بودمت//یعنی میتوان دوباره چون تویی پیدا کرد//اگر دیدمت اینبار//قول میدهم//جسمم را به تو//هدیه کنم//تا آب پاشی کنم روح ام را//و به دنیا سلام کنم///آدم برفی//
تو از کوچه باغ زندگی پر کشیدی
صدای برگ ها را شنیدم
درختان با بادهها عشق را رقم زدند
صدای لرزش چشمانت و عقربه های ساعت
من را فراخواندی برای لحظه ای و خداحافظ
دیگر نیستی تا یاری ام کنی
خسته ام خسته ام به اندازه ی قطاری که
هیچکس خستگی اش را بجز مرد بیدار
و ستاره ها نمی داند
خسته ام به وسعت طولانی ترین شعر مردی که
صدایش نم خیس... برگ ها را جارو میکند
تو در کدام سیاره ای آدرست را دیگر نگو
بگذار
تنها باشی
تنهای تنها
هیچکس خستگیت را
درک نمیکند
تو در سیاره ای هستی که
آدرسش را نمی دانی
و عاشق محبت
//آدم برفی//
((گرسنه اند لاشخورها))
فانوس ها خاموش بودند
بس که این همه به روحم نیش زهر می زنند
روحم فروکش کرده است..پوسیده است
سکانش را و تکه تکه هایش را ببین
زیباست مگر نه!!!
لاشخورها را می بینی ..خشکی نزدیک است
چقد آشنا به نظر می رسند این گرسنگان
نزدیک تر از روحم
نزدیک است خیلی نزدیک
روحم را نجات بدهید
نمی خواهم بیش از این به خشکی
نزدیک شوم
//ح.آدم برفی//
مرگ پایان نیست
مرگ آغازی ست برای جان دادن
دستهایت دیگر سرد نیست
وقتی پیرمردی جوان میشود
//آدم برفی//
((آخر بهشت))
چراغ های تار بالای سرت
به تو می گویند که داری می روی برو
دیگر تمام شده است هوا را نگاه کن بنفش است
تو اینجوری ببین بهتر است
حالا وقت آن رسیده که..همان که زیاد فکرت را
مشغول کرده است را بیندازی دور
دکتر ها زیاد وقت تلف میکنند
آنها خوب یاد دارند آن را به دور بیندازند
کمکشان کن و زودتر خودت خلاص می کنی خودت را
بهترین هدیه برای تو همان نخ های باد بادک است
اوج بگیر زمین مغزت را خورده است
روح ات را هر چه میتوانی از این مرداب دور کن
بگذار دستش بهت نرسد
تو دیگر زنده شدی مرده ات را دور انداختی
لبخند بزن اینجا آخر بهشت است
/ح س ا م /آدم برفی/
لیست کل یادداشت های این وبلاگ